. ماهیان حوضچه ای در هلند


تصویری که می بینید بی شک شبیه یک صحنه بسیار عاطفی است که بین یک سگ . ماهیان حوضچه ای در هلند ایجاد شده است.  ( سایت خبر انلاین )



دوستی عجیب و غریب ویبه - سگی از نژاد شپرد- با ماهیان حوضچه ای که همیشه از آنجا آب می خورد، واقعا شگفت انگیز است.

دوری ایجسرمانس صاحب این سگ، هر زمان که با ویبه به این حوضچه می آید؛ شاهد این صحنه است.
وی می گوید ماهیان به محض دیدن ویبه به روی آب آمده و به ابراز احساس با این سگ می پردازند؛لحظه ای که توصیف اش برای کارشناسان سخت است.

http://khabaronline.ir/detail/323776/society/fun

.......

..

در جهان یگانه مایه نیک بختی انسان،محبت است (افلاطون)


من یک ناطور دشتم

 قسمتی از کتاب مورد علاقم   ناتور دشت

به این  چند سطر  از کتاب  خیلی  علاقه دارم :


همش مجسم میکنم چند تا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی میکنن. هزار هزار بچه ی کوچیک. هیشکی هم اونجا نیست.منظورم ادم بزرگه ها..غیر من.

منم لبه ی یه پرتگاه خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم-یعنی اگه یکی داره میدوه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و میگیرمش.  تمام روز کارم همینه.  ناتور دشتم.

میدونم مضحکه ولی فقط دوست دارم همین کارو بکنم...........

من یک  ناتور  دشتم...

(ناتور دشت .  سلینجر)

.............................................................................


.......................................................................................................




خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم. . .


خدایا   خودم  و خانواده ام  دوستان و عزیزانم را به تو میسپارم


روحم   جسمم  اینده و زندگیم همه را به تو میسپارم که تویی تنها


پناه و امید ....   الله اعلم.... توکل به خودت ....




اشنایی با دیده بان حقوق حیوانات

من به اين دنيا نيامدم كه زندگي موجودات ديگر را از آنها بگيرم ... آمدم كه در كنارشان زندگي كردن را بياموزم ..




دیده بان حقوق حیوانات

...

پایگاه خبری دیده بان حقوق حیوانات تحت مجوز شماره ۹۰/۲۴۴۵۳ وزارت ارشاد در مجموعه خبرگزاری های غیردولتی به ثبت رسیده.


اعتقاد داریم در زمینه حمایت از حقوق حیوانات مشکل کم نیست ولی مثل هر حیطه دیگری گام اول برای حل مشکل شناخت آن است. به عنوان فعالان حقوق حیوانات معتقدیم شرایط حاضرحیوانات در ایران نیازمند دیده بانی و پایش دایمی است. هر روز اخباری از هر سو مبنی بر نادیده گرفتن حقوق حیوانات و آزار آنها به گوش می رسد. برای دیده شدن این آزار، برای به رسمیت شناخته شدن این حقوق و برای افزایش آگاهی مردم در این زمینه فعالیت خواهیم کرد.http://arw.ir/?page_id=2

...

واگذاری حیوانات نجات یافته  توسط گروه امداد و نجات  .


پیروز با یک دست   تنها در این دنیای بزرگ

پیروز  در انتظار کسی که  به او  محبت کند

واگذاری گربه نازنینی که از مرگ  نجات پیدا کرد...http://arw.ir/?p=42389


در صورت دارا بودن شرایط مناسب برای سرپرستی این گربه ستم دیده، از طریق ایمیل یا تلفن ۰۹۱۲۵۷۸۳۹۱۱ با یگان امداد و نجات تماس بگیرید.



اقدام های درمانی و پزشکی به طور کامل به همت کلینیک تخصصی کلبه حیوانات انجام شده است. افسردگی حاصل از عمل از بین رفته و مهارت رفتار با یک دست کمتر از شرایط طبیعی به حیوان آموزش داده شده است.


http://arw.ir/

دیده بان حقوق حیوانات

.............................

رهاسازی موفق یک خرگوش وحشی

توسط گروه امداد و نجات

دیده بان حقوق حیوانات: هفته گذشته یک خرگوش وحشی در طبیعت رهاسازی شد.

بچه خرگوشی وحشی که به دست صاحب یک باغ یتیم شده بود پس از طی یک دوره کوتاه تغذیه و درمان به صورت موفق در محیط طبیعی مشابه رهاسازی شد. مادر این خرگوش در یکی از شهرهای شرق استان تهران به بهانه دفع آفت، به دست کارگران یک باغ سیب کشته شده بود. خرگوش جوان مدت کوتاهی در اسارت نگهداری شد و پس از اطمینان از سلامت جسمی و آمادگی برای بازگشت به طبیعت، هفته قبل در زیستگاه طبیعی مشابه با موفقیت رهاسازی شد.


راه های  ارتباط برای  کمک و همکاری  با جمعییت  حمایت از حیوانات

دیده بان حقوق حیوانات

http://arw.ir/?page_id=4

.............از این سایت  حتما دیدن کنید



ازمهمترین مسایلی که مابایددرک کنیم اینست که این عالم جواب میدهدبه رفتارما،این عالم آینه اعمال ماست واگر مازشت باشیم وجلوی آینه بایستیم به ماچهره زیبا نشان نمیدهد و دلیل این امرهم اینست که علت همیشه معلولی ازجنس خودش تولید میکندو نمیشودکه علت بدباشد و معلول خوب ،آنچنانکه اگربادروغ پولی بدست آمد تبدیل به غم وغصه وعذاب میشود و درک همین مساله مشکلات بشریت را میتواندحل کندکه ماقبول کنیم حساب وکتابی هست واگربه اندازه خردلی کار بدیاخوب کنیم جوابش را خواهیم دید....


365 روز با دکتر  الهی قمشه ای


عمو

. مدتها پیش از کسی  شنیدم که در بیمارستان کودکان بخش

کودکان مبتلا به سرطان . اقایی که واقعا هنوزم نمیدونم اسمشون

چیه  هر هفته  با دف و تنبک  به دیدن بچه ها میان اکثر بچه ها و مادرا

ایشون رو میشناختند بهش  میگفتن عمو..  براشون اهنگ شاد 

میزد  شعر میخوند   بچه ها رو تشویق میکرد خلاصه یه چند ساعتی

بچه ها و مادرا  غصه رو فراموش میکردند و شاد بودند . عمو  اسم

بیشتر بچه ها رو میدونست و تک تک حالشون رو میپرسید ......


امشب بعد از مدتها  یاد اون خاطره  اون نقل قول افتادم  

یاد اون ادم بزرگ   که چه شیوه جالبی رو انتخاب کرده بود 

برای خوب بودن . خوب زیستن . عشق دادن و به خدا نزدیک شدن...

این عکسها رو اتفاقی در فضای نت دیدم شبیه عمو هستند

همونقدر  مهربون و بی پیرایه و بی غرور ....

...........................................................................

در این دنیا هنوزم ادمهایی  هستند پاکتر از گل. زلالتر از اب

من 

با چشم خودم دیدم 

.

.دنیا   را باید  داد   تا  تو لحظه ای  بخندی.   خیر و نیکوکار واقعی کیه؟

کسی که  تمام تلاشش رو میکنه تا  دلی رو شاد کنه  غصه ای رو کم کنه .....


................................................................


365 روز با الهی قمشه ای


هرشب خودتان رامحاکمه کنیدکه آیا امروزیک کاری کردید که دل کسی شادبشود ونفع شخصی نداشته باشدوصرفابخاطردل دیگری بوده باشدآیایک لبخندی زدیدویامحبتی کردیدکه دل کسی راگرم کرده باشیدویادستی برای کمکی درازکردید که صرفابخاطرخدابوده باشد.(  دکتر الهی  قمشه ای )

.



.

خودت را بپذیر؛ هر چه كه هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.

زندگی یعنی آموختن صلح. صلح با دیگران نه، با خودت.

( اوشو )

.


شناسنامه  مهم  نیست .  اینکه  دیگران  میگن  چند سالته   مهم  نیست...



برو  جلو  اینه  و خودت   تخمین  بزن   این کسیکه  میبینی  چند سالشه خودت   اندازه  بگیر  چند  سالته



این  منه  درون اینه چند سالشه ؟؟   شاید  یکی  خودش  رو 18  ساله ببینه  شایدم....



              شناسنامه  فقط  یه کاغذه....




یک روز صبح تو شیرخوارگاه کنار بچه ها نشسته بودیم شعر میخوندیم بازی میکردیم ... وسط کار دوستم گفت راستی فردا عموم از سفر میاد

من:جدی خوشبحالت کلی سوغاتی میگیری

یکی از بچه ها حدودا 5ساله: خاله عمو چیه؟؟؟

دوستم: خاله جون عمو یعنی برادر بابا بهش میگیم عمو...


بچه: خاله بابا یعنی چی؟؟؟؟


من: خدایا کی در اینده جواب دل این بچه ها رو میده جواب بچه ای که حتی دقیق نمیدونه بابا یعنی چی ....................................................... سکوت



پدر  مادر



آنقدر نگاهم را به راه آمدنت دوخته ام

که شبها فقط خواب خیابان میبینم …






از طرف فرزند شما  ساکن بهزیستی.

......


....................................................................................






Bir günah

.

Bir sayfa kopuyor zamandan
Ayrılırken sen yanımdan
Bu aşkın daha en başından
Korkuyordum ben sonundan

یک ورق از زمان جدا می شود

وقتی که تو من رو ترک می کنی

از زمان شروع این عشق

من از پایانش می ترسیدم


Bir günah gibi gizledim seni
Kimse görmedi seninle beni
Ağlarken içim güldü gözlerim
Bir günah gibi gizledim

مثل گناهی تو را پنهان کردم

هیچ کس مرا با تو ندید

وقتی درونم می گریست، چشم هایم می خندیدند

مثل گناهی تو را پنهان کردم
Ne bu gün ne de yarından
Beklediğim ne kaldı
Beni o gün senden kıskanan
Resimler sarardı

نه از امروز نه از فردا

انتظاری ندارم  (چیزی که انتظارشو دارم، چی مونده؟)

و عکس هایی که آن روز به من حسادت می کردند

                                                         رنگ‌پریده و زرد شوند                      
......
...

خواستن همیشه توانستن نیست …



گاهی فقط داغ بزرگیست که تا ابد در سینه ات 

می ماند

لبخند بزن . حتي اگر قلبت به درد امده است

 

یک روز زمستانی / بهزیستی

 

دختر کوچولو  گریه میکرد  چون تنبیهش کرده بودند  . چون

بچه های دیگه رو کتک میزد  سوزن  یا  هر چیز تیزی رو

میزد به  دست و پای بچه های دیگه ..  مربیش  موهاش

رو نوازش  میکرد و  می پرسید  چرا  هر بچه ای اذیت میکنه

تو  می زنیش  و سوزن  به دستش میزنی...

دختر کوچولو خوشگل با اون  موهای  بور  گفت

 

اخه   مامانم  ما رو  میزد  اون وقتا که  تو خونه بودیم  هر وقت

مردی  میومد  خونه  هر وقت  مهمونی بود  مامانم  اینجوری

ما رو میزد  تا  به بابا  نگیم  که کی اومده  خونه و کی  رفته

 

 

 

دخترک  خیلی  خوشگل بود....احتمالا  شکل  مادرش ...اگر

نامش  مادر....... ....

...............................................

 

 

 شازده کوچولو

 

 

گل من هم در آینده نابود می‌شود؟
-البته که می‌شود.
شهریار کوچولو در دل گفت: «گل من فانی است و جلو دنیا برای دفاع از خودش جز چهارتا خار هیچی ندارد، و آن وقت مرا بگو که او را توی اخترکم تک و تنها رها کرده‌ام!»
این اولین باری بود که دچار پریشانی و اندوه می‌شد اما توانست به خودش مسلط بشود. پرسید: -شما به من دیدن کجا را توصیه می‌کنید؟
جغرافی‌دان به‌اش جواب داد: -سیاره‌ی زمین. شهرت خوبی دارد...

و شهریار کوچولو هم چنان که به گلش فکر می‌کرد به راه افتاد.

 

.............................

............................

 

زندگی پراست از گره هایی که تو آن را نبسته ای




اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی ، تنهای تنها . .

 

 

 ....

 

اهنگ smile ( لبخند )  مایکل جکسون.

ترانه متعلق به John Turner و Geoffrey Parsons است و موزيك مربوط به Charlie Chaplin است ، چاپلين اين موزيك را در فيلم معروفش Modern Times قرار داد . 

 

Smile, though your heart is aching

Smile, even though it's breaking

When there are clouds in the sky

You'll get by...

 

لبخند بزن . حتي اگر قلبت به درد امده است

لبخند بزن .حتي اگر قلبت شكسته است

و حتي زماني كه اسمان ابريست .

تو موفق خواهش شد

 

If you smile

With your fear and sorrow

Smile and maybe tomorrow

You'll find that life is still worthwhile

If you just...

 

اگر لبخند بزني

با همه ي درد ها و اندوه هايت

لبخند بزن و فردا ان زندگي ارزشمند را درميابي

اگر فقط ...

 

Light up your face with gladness

Hide every trace of sadness

Although a tear may be ever so near

That's the time you must keep on trying

Smile, what's the use of crying

You'll find that life is still worthwhile

If you just...

 

چهره ات را با شادي گشوده گردان

هر نشانه اي از غمناكي را پاك كن

با اينكه اشك هر لحظه ميتواند سرازير شود

اكنون زمانش است كه تلاش كني

لبخند بزن . گريه چه سودي دارد ؟!

ان زندگي ارزشمند را درميابي

اگر فقط ...

..

موهای طلايی طلائيش تو باد می‌جنبيد.

-اخترکی را سراغ دارم که يک آقا سرخ روئه توش زندگی می‌کند.

 او هيچ وقت يک گل را بو نکرده، هيچ وقت يک ستاره‌را تماشا نکرده

هيچ وقت کسی را دوست نداشته هيچ وقت جز جمع زدن عددها کاری نکرده. او هم مثل تو صبح تا شب کارش همين است که بگويد: «من يک آدم مهمم! يک آدم مهمم!» اين را بگويد و از غرور به خودش باد کند. اما خيال کرده: او آدم نيست، يک قارچ است!
-يک چی؟
-يک قارچ!

 

شازده کوچولو

 ......................................................

دلم گرفته همینجوری  الکی  .....  خوب میشه

 

کبوتر

 

 

چند  روز قبل  از خونه اومدم بیرون به قصد رفتن  مهمانی

 

در حیاط رو که باز کردم  با خودم گفتم امروز  روز شادی رو برای خودم

میسازم..

 

دو تا پسر بودند  مشغول جنب و جوش در پیاده رو  با یک تفنگ بادی

کبوترها و گنجشکها   بیخبر از همه جا نشسته بودند روی درخت روی نرده

 

همون کبوترهایی  که من هر روز  پشت پنجره برنج میریزم برایشان همون

کبوتر های  کوچکی که حالا عادت کردند به پشت پنجره ما.......

 

 

پسرها  شاید ۲۰ شاید ۲۲ سال داشتند با دیدن من پکر شدند مزاحم کارشون

شده بودم  با تفنگ بادی و یک کیسه پر از کبوتر مرده رفتند کمی بالاتر

 

 

 

نشانه گرفتند  کبوتر روی نرده حیاط یک خانه بود چند خانه بالاتر من دویدم و

رفتم  نزدیک   پسرها  تعجب کرده بودند    کبوتر  فرار کرد

 

 

فقط یک کبوتر نجات پیدا کرد

 

این تفریح انسانهاست؟؟

این ما هستیم؟  خوردن کبوترهای کوچه  اونم از نوع کفترچایی  خیلی لذت داره؟

دلم سوخت نه برای حیواناتی که پر میکشند بسوی خدا

برای خودمان برای  اون پسرها  برای فرزندان اینده اون پسرها  دلم سوخت

 

میترسم  باز برنج بریزم پشت پنجره.. میترسم  فکر کنند  همه ادمها خوب هستند

و   از ادمها نترسند   نه باید بترسند...... باید بترسند....

 

.............................................................................

 

شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی! روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو. روباه گفت من نمی‌توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده‌اند. شازده کوجولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تأمل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است یعنی علاقه ایجادکردن.»

 

 

بخشی از کتاب شازده کوچولو..

 

 ...............

آدمی که بی صدا قهر می کند، میخواهد که بماند!

که دوباره بخواهد، که دوباره خواسته شود،

وگرنه رفتن را که بلد است

 

 

 

 

 

بهار امد

 

باز هم امد

چه بخواهیم  چه نخواهیم   انگار  با عقربه های  ساعت دست به یکی

کرده بودند  گذشت و...گذشت  و ....امد

 

باز دستفروشها دست به دامان ماهی های  قرمز و سبزه های اراسته شدند

 

باز هلهله  بچه ها  برای خرید کفش و لباس نو...

 

باز دغدغه پدران و مادرانی که همیشه خرجشان  می چربد بر دخلشان......

 

با خودش شادی می اورد  فقیر و غنی ندارد 

 

بوی سمنو  پولهای لای قران    پرده ها و فرشهای شسته شده   شکلاتهای

مخفی شده تا  سال تحویل

بوی پیک شادی عذاب تعطیلات عید    و صدای  بلندی که از هر پنجره ای راحت

میتوانی بشنوی:

عید شما مبارک   صد سال به این سالها  خدمت میرسیم ........

 

.........................................................

 

 

بهار امد

 

بهار  حالا که امدی شادی را به تمام خانه ها ببر  مبادا  خانه ای  جا بزاری

به خانه ما هم بیا.....  اگر یادت  ماند

...........................

 

روی قلب ما ردپا باقی می‌گذارند

 

مدتها قبل برای کاری رفته بودم بیمارستان کودکان ..

کودک  خیلی کم سن بود. لباس بیمارستان پوشیده بود. نشسته بود روی پله 

کنار اسانسور ... مادرش اصرار داشت که

برگردند به اتاقشان  یک سر سرم دست مادر بود یک سر به دستان کوچک دختر

مادر میگفت چرا اومدیم اخه تو راهرو ؟  اینجا که  خبری نیست

دختر با اون چشمان زیبا و سری بدون مو گفت :  اخه تو اتاق حوصلم سر رفته

مامان بزار یه ذره مردم رو ببینم.. یکم اینجا بشینم بعد بریم  تو اتاق همینجا            

دم اسانسور  بشینیم  .... مادر نگران سرم بود  نگران  دخترک ..

 

چند سال پیش بود

 

 

این اولین ردپایی بود که هیچگاه از قلبم پاک نشد 

به هیچکس چیزی نگفتم

خونه که رسیدم دلم میخواست گریه کنم ..

 

فهمیدم  همانی که بودم دیگر  نیستم  یک نیشتر به قلبم خورده بود

 

صورت دختر  پله ها  و سرم دستانش  ان سر بدون مو و گل سر  واضح در

ذهنم مانده  ...

 

 

 

 

 ....

 

دو  هفته قبل دوستی  از راه دور  برام   در مورد  پسری گفت  ۲ساله که  متوجه شدند تومور بدخیم

مغزی داره  و به خاطر  وضع مالی  نامناسب خانواده  عده ای از  خیرین هزینه درمانش رو به عهده

گرفتند  بیماری پسرک پیشرفته بود .... و بدخیم

 

با امیدی  رفتم  یک ماشین و  یک  سگ عروسکی   خریدم  براش  .......

که  پست کنم   که شاید  بخنده ...

که شاید از ما ادمها  خاطره خوبی با خودش ببره

 

 

 

امروز   خبر دادند  که فوت کرد   ...

صبر نکرد  تا بسته ای به دستش برسد خیلی زود... خیلی زود....بود

 ...

ﺧـﻮاﺑـﻴـﺪی ﺑـﺪون ﻻﻻﻳـﻲ و ﻗﺼه      

            ﺑﮕﻴﺮ آﺳﻮده ﺑﺨﻮاب ﺑﻲ درد و ﻏﺼﻪ

                              دﻳـﮕـﻪ ﻛـﺎﺑـﻮس زﻣـﺴﺘــﻮن ﻧﻤﻲﺑﻴﻨﻲ

                               ﺗﻮی ﺧﻮاب ﮔﻠﻬﺎی ﺣﺴﺮت ﻧﻤﻲﭼﻴﻨﻲ

 

           دﻳﮕﻪ ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﭼﻬﺮهﺗﻮ ﻧﻤﻲﺳﻮزوﻧﻪ

          ﺟﺎی ﺳﻴـﻠﻲﻫﺎی ﺑﺎد روش ﻧﻤﻲﻣﻮﻧﻪ

                              دﻳﮕﻪ ﺑـﻴـﺪار ﻧﻤﻴﺸﻲ ﺑﺎ ﻧﮕﺮوﻧﻲ

                             ﻳﺎ ﺑﺎ ﺗﺮدﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮی ﻳﺎ ﻛﻪ ﺑﻤﻮﻧﻲ

 

          رﻓﺘﻲ و آدﻣـﻜﻬﺎ رو ﺟﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ

         ﻗﺎﻧﻮن ﺟﻨﮕﻞ رو زﻳﺮ ﭘﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻲ

                           اﻳﻨﺠﺎ ﻗـﻬﺮن ﺳـﻴﻨﻪﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ

                           ﺗﻮ ﺗﻮ ﺟﻨﮕﻞ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﺴﺘﻲ ﺑﻤﻮﻧﻲ

 

 

 

اینها موند همون  ماشین و سگ رو میگم  موند اینجا  به دنبال

کسی که باهاشون بازی کنه.....

 

 

.........................................................................

 

 

بعضی‌ها وارد زندگی ما می‌شوند و خیلی سریع می‌روند
بعضی برای مدتی می‌مانند
روی قلب ما ردپا باقی می‌گذارند
و ما دیگر هیچگاه
همان که بودیم نیستیم !!

 

.......................................................................

 مادر میداند بخشنده هستم یا نه

 

 

وقـتـى كه حاتم طایى از دنیا رفت , برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت .
هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى كرد و حاتم بـه اوعـطـامى كرد.
برادرش خواست در آن مكان بنشیند و حاتم بخشى كند.
مادرش گفت : تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى , بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نكرد.
مادرش براى اثبات حرفش ,لباس كهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست .
وقتى گـرفـت از در دیـگـرى رجوع كرد و باز چیزى خواست .
برادر حاتم با اكراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت :تودوبار گرفتى و باز هم مى خواهى ؟! عجب گداى پررویى هستى ! مـادرش چـهـره خـود را آشكار كرد و گفت : نگفتم تو لایق این كارنیستى .
یك روز هفتاد بار از بـرادرت به همین شكل چیزى خواستم .
اوهیچ بار مرا رد نكرد.
من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شیرمى خوردى .
تو یك پستان در دهان مى گرفتى و دست دیگر را روى پستان دیگر مى گذاشتى تـا دیـگـرى از آن نـخـورد, امـا او بـا دیـدن طـفـلـى دیـگـر, پستان را رها مى كرد و در اختیار او مى گذاشت .....

 

 

 .......

حیوانات را بسیار دوست میدارم...

 

هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود ، این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان

 

 

 

همیشه وقتی خیلی شادم  میترسم . از غمی که بعد از شادی میاد میترسم

برای یک ادم معمولی همه چیز معمولیست حتی  غم و شادی . یا تو بودن

برایم شادی بود  یک شادی بزرگ با تو غذا خوردن و بازی کردن بزرگترین شادی

دنیا بود برام که همیشه از غم پشت سرش میترسیدم اما رفتنت  خیلی سختتر و

ناگهانی تر از هر چیزی بود  وقتی فکر میکنم که تو ۱۰ سال بیشتر عمر نکردی

احساس میکنم که من زیادی  موندم در این دنیای بزرگ و بی رحم  .. الان کجایی

 

اونجا تو بهشت  چند تا بچه مثل خودت هست که مو ندارن و بهشون میگن کودکان

سرطانی؟ چند تا خاله  مثل من هست که تنها مونده باشه با یه دنیا غصه........

 

 

 

هر وقت میدیدمت  هر وقت  زنگ میزدی  با شوخ و شنگی میگفتم   پری جان

حالت خوبه  میگفتی اره میگفتم  کم یا زیاد   با خنده میگفتی  زیاد

همیشه  میگفتی  زیاد  زیاد

 

روزهای اخر بود  تو بیمارستان   گفتم پری جان حالت خوبه  گفتی   اره

گفتم   کم یا زیاد 

اشکی نشست به چشمت و گفتی   کم

 

دلم اتیش گرفت  یک هفته قبل از رفتنت بود  یادته 

 

کاش به من و مادرت سری بزنی  دلمان تنگ شده

 

 

هاچیکو مجسمه ای  در میدان  شهر

 

 

این یک داستان واقعیست

 

اصلا جنبه دیدن این مدل فیلمها رو ندارم  خیلی خوشم اومد اما بعدش

دلم سوخت  مخصوصا وقتی اخر فیلم نوشت که این داستان واقعیست

هاچیکو سگ باهوشی که  با یک دکتر اشنا میشود دکتر میشود صاحبش

برای همیشه دکتر بچه دار و بعد هم نوه دار میشود به این ترتیب

سالها هاچی با خانواده دکتر زندگی میکند در یک شهر کوچک تا

اینکه یک روز دکتر  از خانه میرود و ...دیگر نمی اید هاچیکو به استقبال

دکتر میرود  تا دم ایستگاه مترو اما  صاحبش نمی اید  یک روز  دو روز

هاچی باور نمیکند که صاحبش مرده  خانواده دکتر که بی قراری و غم

هاچی رو میبینند  اجازه میدهند تا هاچی ان کاری مطابق میلش است

انجام دهد  هاچی  دوان دوان به ایستگاه مترو میرود و گوشه ای

مینشیند در انتظار .... بهار پاییز  زمستان  برف باران .... ۹ سال هاچی

منتظر میماند  معروف میشود عکسش را می اندازند  برایش غذا و

شکلات جمع میکنند روزنامه ها در موردش مینویسند اما ... نمی اید

۹ سال در ایستگاه منتظر میماند اما نمی اید  تا  روزی که هاچی هم

میرود  پیری ضعف چشمانش هر کسی را صاحبش میبیند و بالاخره ..

...

 

حالا مجسمه  هاچیکو را ساخته اند   در همان ایستگاه و داستانش

قصه شب بچه ها شده  بله این یک داستان واقعیست داستان عشق

هاچی به صاحبش  نه خانه و غذای داغ و جای گرم  فقط و فقط عاشق

صاحبش بود ....  خیلی وقته گذشته برای ساختن فیلم هاچی یکم دیر

شده چنین عشق و وفاداری بینظیر است  حالا هاچی مثل صاحب

چشم بادامی و همشهریهای چشم بادامی اش  معروف شده و

احتمالا در ان دنیا به ارزویش رسیده و دکتر را پیدا کرده  وقتی فیلم هاچی

 

رو میدیدم یاد هزاران وبلاگی افتادم که در مورد بی وفایی و خیانت

نوشته شده اند ...... 

 

هاچیکو از زندگی چی فهمیده بود

 

 

 

 

نامش: کودک  نام مستعارش:شرمندگی مادر

 

در بیمارستان دیدمش  همین  چند وقت پیش

 

 همراه با خانومی امده بود که  شبیه مادر نبود . کودک صورت لاغر و زردی داشت.

 امده بود دستش را گچ بگیرد  هنوز مدرسه نمیرفت ۵ یا ۶ سال بیشتر نداشت

  با وجود سن کم مثل یک خانوم بزرگ بود .  لباسهای شیک و گرانقیمتی تنش بود

اما خیلی غمگین بود   موهای شانه نزده اش را زیر یک روسری گلدار پنهان کرده

بود .  روی ویلچرش  با اضطراب نشسته بود انگار که گناهی کرده باشد....

  نامش مریم بود .  دخترک عینک زده بود  و روی ویلچر نشسته بود  چون

چشمانش  خیلی ضعیف بود به سختی از پله ها افتاده بود .  داشتند دستش را

گچ میگرفتند .  خانومی  که همراهش بود اینها را تعریف کرد وقتی روی صندلی

انتظار نشست  از کمردرد نالید و شروع به صحبت کرد :  من عمه ناتنی مریم

هستم  خودم هزار تا مشکل دارم هنوز معلوم نیست تا کی بتونم نگهش دارم 

 دنبال یک مرکز نگهداری از معلولین هستیم  زندگی پدر و مادرش داره خراب میشه

انگار کسی دست روی زخمش گذاشته باشد شروع به تعریف کرد:

 

مریم  مادر پولدار و باکلاسی دارد  اما مادرش از مریم متنفره اخه مریم نه پا و

نه چشم درست و حسابی  داره. مادرش میگه ابروی من رو برده  مادرش خوشگل

هم هست اما  مریم شکل اون نیست  با  دیدن  این بچه افسرده میشه  مهرش به

دلش  نیست   هر هفته مهمونیهای بزرگی دارن مادرش

میگه خجالت میکشه وقتی مریم میاد جلو مهمونها  پدرش نظر خاصی نداره اما

دوست نداره زندگیش بخاطر مریم خراب بشه  . پدر و مادرش گفتن  حاضرن

به هر موسسه و مرکز نگهداری از معلولین که مریم رو نگه داره  کلی پول بدن..

فقط هر سال یک کارت تبریک و عکس  از مریم داشته باشن  .

الانم رفتن خارج  ...دنبال کارش هستیم که زودتر  بتونه بره یه جا مستقر بشه

اخه طفلک از مادره زیاد کتک میخوره من چی کار کنم  منم بچه دارم  سرکار میرم

مادرش هم بدبخت حق داره  زور که نیست بچه ناقص نمیخواد....

 

شاید نامش را از یاد ببرم  شاید  اون روز رو از یاد ببرم اما صورت غمگین و

 مهربان مریم را هیچوقت از یاد نمیبرم....(یک خاطره کاملا شخصی)

 

دخترک اهل گریه نبود مرتب مراقب روسری گلدار  کوچکش بود  به تمام مردم لبخند میزد  اگر کنارش

میرفتی دستش را دراز میکرد تا  دستش را بگیری .  باورم نمیشد وقتی شنیدم مادربزرگ و مادرش

ارزوی مرگش را میکردند ... کاش  مریم بداخلاق بود کاش اینقدر دنبال محبت نبود  اونوقت دل من

و تما کسانی که داستانش را شنیده بودند  کمتر میگرفت...  کاش مادرش یکروز از مهمانی خسته

شود کاش پدرش عشق واقعی را پیدا کند ...کاش پول جای محبت  را نمیگرفت........

 

 

راستی اگر مرکز معلولین  خانه همیشگی مریم خواهد بود عکس و کارت تبریک

برای چه میخواهند...........................................

 

 

تولدم  باز نزدیک شده  چی میخواد از جون ادم  هرسال چقدر هم زود

میرسه....انگار همین دیروز بود

قلبم هنوز تصمیم نگرفته شاد باشه یا غمگین اخه همه چی که دست

خود ادم نیست  مگه میشه مجبوری ادم شاد بشه یا زورکی غصه داشته

باشه  نه بخدا همه چی دست خود  ادم نیست

....

این افطارها  این سحرها برای همه دعا کنید برای منم دعا کنید

 

مادر

 

 

 

حدودا ۲ سال پیش بود :

 

۵سال بیشتر نداشت چشمان قهوه ای درشتی داشت کمتر میشد

اخم  رو در چهره کودکانه معصومش  ببینی . اما چشمانش غمگین بود

 

شنیده بودم  که بیشتر اوقات کنار پنجره نشسته و  به حیاط  وبه  در

نگاه میکنه.. پسر کوچک و بامزه ای بود خیلی مهربان  و زودجوش بود با

شیطنتهای خاص سن خودش . مادرش  اورا به اینجا سپرده بود به محل

نگهداری از  کودکان بی سرپرست و  بدسرپرست...گاهی هم به ملاقاتش

می امد. مادرش جوان بود....پسرک  را دوست داشتم

چشمان عمیق و غمگینی داشت .یک روز  که دوباره کنار پنجره نشسته

ازش  پرسیدم  چرا اینجا نشستی؟ به کجا نگاه میکنی؟!

 

 گفت : خاله اینجا نشستم منتظر مادرم  تا بیاد

گفتم : دلت میخواد به مامانت چی بگی ؟ چی کار میکنی اگر همین الان

بیاد  ملاقاتت ؟!

گفت:  خاله دلم میخواد  باهاش دعوا کنم بهش فحش بدم بهش بگم

ازت متنفرم  خاله من ازش بدم میاد خیلی بدم میاد

  اخه نباید منو  اینجا ول میکرد خاله اخه بیمعرفت ملاقات هم

نمیاد  خاله  اون پدرسگ  خواهرم    اونم نمیاد دیدنم  اون چرا نمیاد اخه

 

گفتم:...................................

 بعد  از ان روز  با دقت بیشتری در چشمان عمیقش  نگاه میکردم

 

.

 

خاطره من و اپ

 

 نمیتونم  خیلی دقیق از این ماجرا بنویسم چون مدتها  پیش در موردش خوندم

 

اپ up   ارزوی یک کودک سرطانی را براورده کرد...

 

 از بین انیمیشن ها یکی از بهترینهاست . من هنوز ندیدمش  ولی وقتی

هنوز اکران نشده بود  چند مقاله و خبر جالب در موردش خوندم . ..

 

..

 

در کشوری که این کارتون ساخته شده .کودکی بوده احتمالا ۶ یا ۷ ساله که از

سرطان رنج می برده... بعد مدتها بستری بودن در بیمارستان  دکترها به

این نتیجه میرسند  که چند روز بیشتر به پایان زندگی کودک باقی نمانده پس

سعی میکنند بهترین شرایط را برای کودک فراهم کنند  بهش میگن

چه  ارزویی داری؟

..کودک میگه : فقط یه ارزو دارم مدتها اخبار و ساخت کارتون اپ رو دنبال میکردم

دلم میخواد ببینمش تنها ارزوم اینه که  مثل همه بتونم این فیلم رو ببینم....

فردا  تهیه کنندگان اپ  بطور خصوصی اپ رو برای کودک نمایش میدن و انبوهی

از پوسترها و عکسهای فیلم رو براش میارن  همه این کارها در اتاق کوچک

بیمارستان انجام میشه ...................کودک با دیدن اپ  و گرفتن هدایا  بینهایت

 شاد می شود  اخرین لبخند کودک بعد از دیدن اپ..up..و

دقیقا چند ساعت بعد ..........به جایی خیلی بهتر از این دنیا  پر میکشد

...می دونید  الان  به چی فکر میکنم

به اینکه چقدر خوب تشخیص دادند و چقدر خوب کودک از این روزهای اخر عمرش

استفاده کرده

 

در حالیکه  به ما گفتند  بیمار شما هفته بعد مرخص میشه و ۲روز بعد ..........

 

چقدر تفاوت!!؟؟؟؟

 

کاش دکترها مهربونتر بودند

 ...

 

زندگی نو....

 

امروز  با دیدن عکس خاک پریسا  باورم شد که واقعا  رفته...اخه  در یک شهر دور به خاک سپردنش

امروز یادم افتاد که پارسال  همین موقع باهاش رفتم برای خرید عید و قشنگترین لباس دنیا رو خرید

امروز یادم افتاد که  اولین نفر بعد  سال تحویل  پریسا بهم زنگ زد  و گفت خاله عیدت مبارک

امروز یادم افتاد که از فردا  دیگه امسال نیست...

امروز  احساس کردم نمیتونم مطمئن باشم  که سال اینده سال خوبی خواهد بود یا نه   پربرکت و شاد!!!

از سر اجبار میریم مسافرت  تا شاید حال و هوایی عوض کنم  نمیدونم امسال هم کسی پیدا میشه  با پاکی

و مهربونی پریسا که لحظه سال تحویل  برام دعا کنه...

فکر میکنم اولین و بهترین دعایی که میشه برای  خودمون و دیگران می تونیم  داشته باشیم  دعا برای

سلامتیه  سلامتی بزرگترین نعمت زندگیه  و بعدش ارامش روح و ارامش جسم

بهار مبارک....

برای همه دوستانم در سال جدید  روزهایی زیبا به همراه سلامتی و ارامش روح  ارزو دارم

عیدتون مبارک  حسابی خوش بگذره

 

اشرف مخلوقات سلام.2

 

من با کودکانت بازی میکنم. من مراقبم که در حین بازی به انها صدمه ای نرسانم.

من تو را دوست دارم 

من عاشق محبت کردنم  عاشق دوستی  و زندگی به دور از خشونت

ای کاش وجودم را به عنوان  یک مخلوق یک  جاندار درک میکردی

با حیوانات دیگر نیز مهربانم  

تلاش میکنم از من رنجیده خاطر نباشی

زیبایی را به تو هدیه میدهم  با وجود جثه بزرگم  تربییت تو را میپذیرم

واجازه میدهم  دنیا را بهتر ببینی  زیباتر ببینی

 

به محبت و کمک تو احتیاج دارم ..سعی میکنم به تو شادی دهم  تا با دیدنم لبخند بزنی

به تو احتیاج دارم تا ازارم ندهی  به تو نیازمندم تا غذایی با من تقسیم کنی...

اما  تو با من چه میکنی؟  زمانی که کوچکترین  ازاری برایت ندارم...

مگر نمیدانی مرا هم خداوند خلق کرده  مگر جسم و روح و احساسات من را ندیدی؟

 

اهای اشرف مخلوقات جواب خدا را چه خواهی داد؟؟

به چه جرمی مرا مجازات میکنی

من را ازار نده. من نجس نیستم..من نگهبان تو و خانواده ات هستم

وسیله سرگرمی و نشاط تو هستم.

من  مخلوق خدا هستم  من زبان سخن گفتن ندارم  اما  جاندارم.

تو انسان از گوشت و پوشت و شیر ما استفاده میکنی.

تو از دیدن بازی و جست و خیز ما شاد میشوی...

تو را دوست دارم   ای  انسان

بیشتر از این ما را ازار نده.

 

به چشمانم نگاه کن.

به چشمانم نگاه کن.......

من مخلوق خدا هستم. من زور و نیروی  دفاع از خود را ندارم.

 من به مراقبت  تو نیاز دارم

اما تو.....   چرا ازارم میدهی  برای تفریح؟ !!!

تو از  من وفا میخواهی  و انوقت اینگونه به خدمات من وفاداری؟!!

به کدامین جرم ازارم میدهی به کدامین خطا  اینگونه مجازاتم میکنی

و ایا میتوانی به خداوندی که همه ما را خلق کردی جواب دهی بابت رفتارت

ما عاشق  شما بودیم  همدم فرزندان و نگهبان خانه تان  ما تربییت پذیر

بودیم  ..چرا با ما اینگونه رفتار میکنی ای  اشرف مخلوقات

..

به کدامین گناه؟!!!!

 .....

 

کاملا بیربط :

همیشه دوستان زیادی داشتم  سالهاست که دفترم پر شده از شماره تلفن ادمها....رفیق باز بودم حسابی...... اما.....

اما حالا...دلم یه دوست میخواد حالا  فراز و نشیب زندگی کاری کرده که بفهمم از بین این

همه ادم  دوستان واقعی چند نفرند!! ؟؟دوستانم را دوست دارم اما .... به دنبال دوستی هستم

تا چاله های  تنهایی قلبم رو با کمکش پر کنم......دوست واقعی

امشب تلخ و سنگینم

 

اینجا خبری نیست  جز ..دلتنگی من. از بهشت شما خبر ندارم اما

در دنیای ما هنوز  همه چیز مثل سابق است  عزیزانی که روزگاری بودید و

حالا  در کنارم نیستید منهم از دود و شلوغی اینجا خسته شدم از  کینه

و  گرفتاری هر روزه مردم خسته شدم  از خودم هم خسته شدم اما

نمیتوانم  مثل شما  بیام اون بالا بالا...هنوز  باید به قدر کفایت رنج بکشم

عزیزانم  از ان بالا به ما مردم نخندید به جنب و جوش  بیخود ما به داد و

فریاد و به قهر و اشتی ما نخندید ما انسانیم  ....راستی  وقتی باران

میبارد شما ان بالا چه میکنید؟؟ باران را حس میکنید؟

 یک شب خواب دیدم  که مرده ام  اصلا ترسناک نبود شیرین بود میخندیدم

شاد بودم  وزن سبکی داشتم و مثل پر  رها بودم ..بهترین خوابم بود..

.....

شنیدم  از چند نفر که پریسای کوچک ما  اصلا حال زیاد وخیمی نداشت

اما درد زیادی میکشید  یکشب چند دکتر!  بالای سرش رفته بودند  و پری ما

از شدت کلافگی و درد  فریاد زده بود  خدایا خسته شدم  منو بکش....

 

سحر  بعد از اذان صبح  همان روز..... رفت 

خودش خواست  و خدا به حرفش خیلی زود گوش کرد.

 

پری جان  از خدا بخواه  خاله هم  پیش تو بیاید اینجا خبری نیست

برای من و تو  خبری نیست....

..

پری جان راستی  لاک پشتت  فریبرز مرد .

 

 

زمزمه شبهایم

 

چند وقتیست کابوسها  و رویاها رهایم نمیکند

خنکی صبحهای زود تابستان

ترافیک صبحگاهی  بوی دود که با هوای صبحدم  قاطی میشه

در حیاط بیمارستان  عده ای  گریه میکنند و  بیخودی را میروند

چرا کسی را نمیشناسم؟؟

یک جفت دمپایی صورتی  که مادر پریسا کنارش نشسته   حتی من را نمیشناسد  فقط  می گوید

دمپایی را دادند و گفتند برو ........دمپایی دخترم   وسایلمان را پس دادند   من هم نمیشناختمش

میدویدم  چشمهایم بود که می دوید  به اتاقها به  راهروها به سردخانه  تا  کشف کنم این دروغ زشت را.... ....   دروغگوها

 

و یک امبولانس مشکی...

.... هر شب  در خاطرم راه میروند  دیگر چیزی به یاد ندارم   از خودم چیزی یادم نیست  از مردم

که وقتی روی زمین افتاده بودم نگاهم میکردند  چیزی یادم نیست .  کاش همینها هم از یادم میرفت

 

یادم مانده که وقتی امبولانس با سرعت  رفت فریاد زدم صبر کنید  تا اول مهر چیزی نمانده  ما مانتو

و کیف و جامدادی خریدیم  بی انصافها  یه کمی تحمل کنید  تا فقط یکروز  مانتو جدید  مدرسه را

بپوشد .....

اینها هر شب اطراف من است  فکر کنم  از صبحهای زود شهریور ماه  متنفر باشم فکر کنم از  هر

نوع امبولانسی تا اخر عمر متنفر باشم.....

درگوشی به شما  میگویم   در این دنیا انگار شفا هم برای پولدارهاست  ...کاش در بیمارستان بهتری

بودیم  از اون بیمارستانها که چون پول میدهی همه  مهربانتر و شیک پوش تر هستند ...........

خدایا این کابوسها کی تمام میشود......

...

دلم برایت تنگ شده تنها دلم برای تو تنگ شده   اگر میخواستی اینطور زندگی  ما را بیهوده کنی

اصلا چرا امدی   امدی تا  فرشته باشی  مثل فرشته ها زندگی کنی  و  چنان زود بروی  که انگار

نیامده  رفته ای....   بگو که خاله را میبینی 

کدام را فراموش کنم؟ نماز خواندت را؟  رقصیدن و خندیدنت را؟  کدام را میتوانم فراموش کنم؟؟

 

یکروز  رفته بودیم  امامزاده صالح   گفت  خاله برایت دعا کردم

گفتم چه خوب که تو برایم دعا کردی خدا حتما به حرفت  گوش میکنه  گفتم اگه راست

میگی برایم چه دعایی  کردی   گفت خاله  دعا کردم  دلت هیچوقت غم نداشته باشد...

 

وقتی از هم جدا شدیم  به نظرم امد  تمام  دعاهای دنیا در همین یک جمله است اما ..دلم  غم دارد

.......

این روزها  احساس میکنم لبهایم  ترک خورده به هم چسبیده  به زور  از هم باز میشود

زمزمه میکنم  خدایا روح و جسمم . عشق .و قلب و بدنم .زندگی و مرگم .احساس و

تصمیماتم. روزها و شبهایم   را همه به تو واگذار میکنم به تو می سپارم  کاری کن انقدر

گناهکار  نشوم که فرشته هایت  از من فراری شوند.

.....

پری جان  ان اهنگ شادی که دوست داشتی ان کارتونی که میدیدی  ان عکسی که

در ان  فرشته وار میخندی  همه را نگاه داشتم  من مثل تو بیوفا نبودم.

....

 

اهدای  زندگی

 

 

اگر چه   تا زنده بودم  نتوانستم برای زندگیم تصمیم بگیرم  نتوانستم  بر سرنوشتم غلبه کنم  اما

میخواهم  زمان مرگم  بتوانم برای جسمم  و  برای شادی روحم تصمیم بگیرم  . ان زمان دستم از دنیا

کوتاه خواهد بود  ان زمان  همه همه  چه دوست چه دشمن فکر میکنند  مرا خوب  میشناختند  فکر

می کنند  شادی و غم و   علایق  من را  می شناسند دردهایم و  خواسته هایم را می دانند....

ولی  دروغ است هیچکس نمیشناسد   . این مطالب را  به قیمت غمگین  شدن شما و  وبلاگم

می نویسم  و به قیمت  اگاه شدن  کسانی که میخواهند  اگاه شوند و......

میتوانیم  فرمی  را پر کنیم  و در ان فرم  بنویسیم که  حاضریم  در صورت رخ دادن حادثه  و اتفاقی

اعضای بدن خود را اهدا کنیم  . اینطور  تصمیم گیری به خانواده هم اجازه میدهد راحتتر تصمیمگیری

کنند و از  خواسته ما اگاه شوند. و  کارتی برای هر کس صادر میشود بدون دریافت هیچ هزینه ای..

 

..

 

کارت من امروز  به دستم رسید دوست داشتم به شما هم بگویم چون من خودم هم از

یک دوست شنیدم و یاد گرفتم که میشه چنین کاری کرد.......

شاید زمانی  دور یکی از اعضای بدن ما باعث شادی و رونق یک زندگی دیگر شود.

..

 

می توانید با کلیک بر روی وارد صفحه فرم اهدای عضو شده و آن را تکمیل کنید.
بعد از تکمیل فرم و تائید نهایی آن توسط شما در صورت صحت اطلاعات و کامل بودن مشخصات اطلاعات شما تائید شده و کارتی برای شما صادر خواهد شد.
کارت صادر شده به آدرسی که در فرم تکمیل می کنید ارسال شده و بعد از چند ماه از تکمیل فرم به دست شما خواهد رسید

/www.iran-ehda.com

جهت تماس تلفنی

       تلفن ( از ساعت 8:00 الی 14:00) -  9419 2010  (021)  و  20109966   (021)

  دورنما  -  20109966 (021

 

واحد فراهم اوری اعضا بیمارستان  مسیح دانشوری

..

بسياري ازبيماران درانتظارپيوندريه طي دوماه اخيرجان باختنند

 

مسئول واحد فراهم آوري پيوند بيمارستان مسيح دانشوري با بيان اينكه شمار فراواني از بيماران ليست انتظار پيوند ريه طي دو ماه گذشته جان خود را از دست داده‌اند، گفت: هنوز ميزان اهداي عضو از بيماران مرگ مغزي در كشور رضايت بخش نيست.

 

دكتر نجفي زاده در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، با اشاره به بخش فيلم‌ها و سريال‌هاي تلويزيوني كه به شوخي، طنز و يا حتي جدي با مضمون برگشت بيماران مرگ مغزي ساخته مي‌شود، اظهار كرد: بيماران كانديداي پيوند ريه، ‌خانواده بيماران مرگ مغزي كه اعضاي عزيزانشان را اهدا كرده‌اند و در نهايت خدا از اين اقدام نادرست نخواهد گذشت........

...

برای تکمیل فرم همراه داشتن مشخصات شخصی کافی بوده و احتیاجی به عکس نمی باشد. نمونه کارت اهدای عضو را در زیر میتوانید ببینید.

    

 

 

این کارت علاوه بر تاثیر مثبت در فرهنگ سازی، نشان دهنده رضایت شخصی شما از اهدای عضو بوده و جنبه قانونی نخواهد داشت و در صورت وقوع مرگ مغزی رضایت اولیای دم لازم خواهد بود .لذا خواهشمندیم بعد از تکمیل فرم و دریافت کارت این موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید

 

/www.iran-ehda.com

 

این کارت رو دوست خوبم مونا  بهم معرفی کرد.بهتره بگم  تو کیفش دیدم و  بعد مفصل برام توضیح داد. ازش ممنونم

کدام  عضو بدنتان را  دوست ندارید  اهدا کنید؟

این سوال برام خیلی جالب و مهمه چون خودم

همه اعضا بدنم  رو دوست داشتم اهدا کنم بجز

قلبم  و در فرم هم نوشتم  که همه..جز قلب ..

 

 

این  قلب منه  اخه این اهدا کردن داره؟؟!!

...

زندگی...

 

 

زندگی  را تو بساز

نه بدان  ساز  که سازند و پذیری  بی حرف

زندگی یعنی جنگ

تو بجنگ

زندگی  یعنی عشق

تو بدان  عشق بورز

..

نرسیدی

نگران  نباش شاید  روز دیگری  رسیدی شاید هم  فردا

و  اصلا شاید صلاحت به نرسیدن باشد (بیکر)

.

شاید   بی ربط  :

..پرورشگاه و شیرخوارگاه  حضرت رقیه

تهران.منطقه19.خانی اباد نو. خ اموزگار

تلفن    55500700        55012025

 ..

مرکز بهزیستی  شهید ذولفقاری

تهران. منطقه 18 یافت اباد شرقی. خ تختی

تلفن. 92800 666

۶۶۶۹۲۳۳۲

فقط  پیشنهادی برای دستان و نگاه شما.

.

به دنبال  زندگی بهتر

 

.

 

چند روز  پیش  در یک مهمانی  کودکی را دیدم  که  شبیه  هیچکس نبود شبیه  دیگر کودکان   نبود  اهالی

مهمانی از  ترس کودک زره پوشیده  بودند  از خودشان و بشقاب غذایشان  محافظت میکردند  همه  مراقب

بودند  که هدف  فحش و ناسزای  کودک قرار نگیرند  . کودک ۵ سال داشت.. و  به شدت دلش  میخواست

با همه بازی کند و همه به او توجه کنند    همه  او را کودکی لوس  و نفرت انگیز  میدانستند  و با مادرش

همدردی میکردند.... مادر  گوشه ای نشسته بود  و  از شیطنت و ناسزا گویی و   بی ادبی کودک  شکایت

می کرد  و متذکر  میشد  که این فرزندی  نبود که انها می خواستند ...  از پادرد و بی حوصلگی مینالید از

اینکه  از یک  فرزند  پرصدا و خرابکار به ستوه امده .....  من   اما  دیدم که  این کودک  فقط به دنبال

جلب توجه است  و به دنبال محبت  وقتی کسی   بهش لبخند  میزد و  به بازی دعوتش میکرد  بسیار  ارام

و مهربان بود....گذشت. و گذشت   من در فکرش بودم ........پرسیدم و پرسیدم.....

 

 

پدر و مادر  واقعی  کودک/  به دنبال  یک زندگی بهتر/ برای  فرزندشان بودند  به دنبال  خانواده ای  که

کودک را خوشبخت کند   پس   بعد از به دنیا امدن  انرا  سپرده بودند به این خانواده   که  بیش از ۴۰ سال

سن داشتند  و کم و بیش  پولدار بودند.....  انها رفتند و..  احتمالا  خوشحال بودند که  کودکشان خوشبخت و

سالم خواهد بود...  اصلا در مورد انها قضاوتی نمیکنم!!

 

و حالا  مادر جدید   فرزندش  را دوست داشت  اما حوصله بازی و حرف زدن نداشت  حوصله   مادری

کردن نداشت  برایش  لباسهای  گرانقیمت  میخرید  ولی  نمیتوانست  در اغوش بگیرد و برایش  کتاب

بخواند  پدر جدید خوشحال بود  که  شناسنامه اش  خالی نمانده  و  برای کودک  خوراکی و اسباب بازی

میخرید  ... ولی هر دو  بیشتر از این خسته بودند  که بتوانند  با کودکی ۵ ساله کنار بیایند   .........

من مثل  بقیه از کودک  متنفر نیستم  از فحشها و  داد و گریه هایش  بیزار نیستم   مثل همسایه ها

نفرت انگیز  نگاهش  نمیکنم   فقط  فکر میکنم ایا  واقعا  خوشبخت است؟؟  و چقدر مسیرش طولانی و سخت

بوده  برای رسیدن به خوشبختی.... مادر جدید خسته است   بی حوصله و پر از سوال   و کودک فقط به

دنبال اغوش گرم   است   دلش میخواهد حتی گاهی تنبیه شود   گاهی  عاشقانه مادرش را ببوسد 

 نه اینکه فقط صاحب   لباس و خوراکیهای گرانقیمت...باشد.

 

این خاطره کاملا شخصی بود و شاید هم خسته کننده  ببخشید اگر خوب ننوشتم.....ببخشید اگر  تند  و زیبا

ننوشتم اینقدر تحت تاثیر  این اتفاق   قرار گرفتم که .... فقط خواستم حرفهای   دلم رو براتون بگم


با ربط  یا بیربط ؟ :

 

به حضور ما  حتی اگر با یک شاخه گل باشد  نیازمندند  . نیازمند کمکهای  غیرنقدی و نقدی شما و حتی  نیازمند نیروهای  داوطلب و  تحصیلکرده

مراکز  نگهداری از معلولین و توانبخشی معلولین

مرکز بچه های آسمان (2)/ نشانی: رودبار قصران، بعد از دوراهی اوشان، روبروی اورژانس/ کدپستی:33431 / تلفن:26521078-26520775

خیریه عمل (شبانه روزی)/ نشانی: زعفرانیه، خ آصف، خ ساسان، خ شهید میرزایی، پ 50 / کدپستی:1987615753 / تلفن:22411667-8

مرکز بچه های آسمان (1)/ نشانی: قیطریه، خ برادران شهید سلیمانی، خ طاهرشریفی منش، خ شهید صابری، پ 3 / کدپستی: 1935834341/ تلفن:22247799-800-22209126

مرکز رشد/ نشانی: ازگل (بلوار ستاد نیروی زمینی)، خ کامران، گلستان دوم، پلاک 9، بلوار ستاد نیروی زمینی/ کدپستی: 1696845311/ تلفن:22444220

مرکز مهر مادر/ نشانی: مهرشهر، بلوار ارم، خ افشار، پ 10/ کدپستی:3186653133 / تلفن:0261-3304788

نامه ای به  ان دنیا

 

 

سلام. امشب دلم برایت تنگ شد  گفتم برایت نامه ای بنویسم  زنگ که

نمیزنی   به خوابم هم  نمی ایی پس  نامه ام را بخوان  پریسا جان  دقیق

یادم نیست  اواخر مرداد بود یا  اوایل شهریور انروز که رفتی  هوا گرم بود و

همه شور و شوق مدرسه رفتن داشتند  تو هم اماده بودی  لباس نو هم

خریده بودی  منتظر بودی تا زودتر مرخص شوی . ولی ناگهان تصمیم

گرفتی پر بکشی  خاله جان   حالا که نیستی  بگذار برایت بگویم که دنیا

هنوز همان رنگ است  مردم همان شکل و  زندگی مثل سابق خیالت راحت

چیزی نیست  که جالب باشد  همه چیز مثل قبل  فقط هوا سرد شده زیاد

نه ولی مردم   کاپشن میپوشند  نه نه  اینقدر سرد نشده که  اون کاپشن

صورتی  گرمت را بپوشی  ..حالا تو بگو ان دنیا چه خبر  چندتا دختر بچه مثل

تو انجا هستند   پریسا جان نامه ام را بخوان حالا ۱۰ ساله هستی باید نامه نگاری

را یاد بگیری نوشتن را و  ....میدانی ارزو داشتم هنرمند شوی بنویسی و

زیاد بخوانی  . اینجا خبر خاصی نیست . جز  دلتنگی من.......

جومونگ ما رو خوشحال کرد

 

 اون  روزها  که زیاد هم  دور نیست همین  ۲ ماه پیش   وقتی  میرفتم  بیمارستان  برای 

ملاقات  اون روزها که   فقط  منتظر تاریخ   مرخص شدن بودیم    اون روزها  که

 بیمارستان  و دکترها  به نظرم وحشتناک  نبودند  به هر زحمتی بود  هر روز خودم

رو  به پریسا می رسوندم  و به  عنوان همراه  یا  ملاقات کننده چند ساعتی  پیشش  بودم

فضای  دلگیر و غمبار بیمارستان  رو  با تمام وجود  احساس می کردم   بچه ها حوصله

نداشتند   توان نداشتند  به راحتی شاد  نمی شدند  که البته  دکترها میگفتند  از  اثرات

دارو و درمان  است  ولی واقعا  از  دیوارها  غم میبارید

تنها  تفریح  بچه های  بستری  تلوزیون بود   اونهم  بعضی از برنامه ها   اون روزها  تنها

برنامه ای  که  تمام بچه ها  به همراه مادران   می دیدند  سریال  جومونگ بود  این بچه ها

با چه  ذوق و  علاقه ای  منتظر بودند سریال شروع شود   با شروع شدن   جومونگ  از

شیمی درمانی و کج  خلقی  بچه ها  خبری  نبود

وقتی جومونگ  شروع میشد  زنگ  میزدم  بیمارستان   که  یکوقت  نکنه  تلویزیون  اتاق

پریسا خاموش باشه  و نبینه........هیچکس باورش  نمیشه  ولی جومونگ  اون روزها

دوست  بچه های رنجور  سرطانی بود...و تنها سریالی بود  که  نگاه  میکردند   نمیدونم

دیدن  جومونگ  از  تلویزیونهایی  که به سقف چسبیده  همراه با مادری که چشمانش 

اشکبار است   چه  مزه  یا بهتر بگم چه حسی دارد......

 

حالا  شما جای من

 

وقتی میشنوید  جومونگ به ایران امده   و با بچه های   سرطانی از نزدیک دیدار کرده چه

حسی  بهتون دست میده  ؟!  اگر پریسا زنده بود  .نه...دیگه احتیاجی نداره به دیدن کسی.....

پریسا  ببین  جومونگ دوستانت را خوشحال کرد

پریسا جان هنوز هم در خوابم  منتظرم  بیدارم کنند و  ببینم تو مرخص شدی

پناهگاه حیوانات

www.cal.ir

 

اینجا پناهگاه است. خانه ما .  اینجا  از ما نگهداری می کنند  ما را از خیابانها و ماشینها و گرما و سرما

حفظ می کنند   به ما غذا میدهند   و خیلی از کسانی که  دوستدار خدا  و افریده ها یش  هستند   هم کمک

میکنند .  اینجا را چند خیر  با کمک هم ساخته اند  تا ما حیوانات  گم شده  و بی خانه را نجات دهند .اینجا

کسی نیست   به ما سنگ بزند   و میتوانیم غذای گرم  بخوریم . ادمهای اینجا  بدون هیچ چشمداشتی  به ما

 کمک می کنند   اگر مریض باشیم  ما را  درمان میکنند ..  اینجا  توسط مهربانترین  ادمهای  دنیا ساخته

شده  از وقتی اینجا ساخته شده  ما از کشته شدن  از لگد  و داد و بیداد عده ای  راحت شده ایم  حالا برای

خودمان خانه ای داریم  با دامپزشک با اب و غذای تمییز..... و شما هم  به انها کمک کنید به انها که  نه 

 به ما کمک کنید.ما  زمانی دوست شما  زمانی نگهبان شما و زمانی  مراقب و مواظب  خانه و خودتان

بودیم  پس  با ما بیرحمانه برخورد نکنید   حداقل   اگر ما را نمی خواهید  به هشتگرد برسانید   به

پناهگاهی  که این  انسانهای مهربان  برای ما درست کرده اند   . ما هم  مخلوق  خدا هستیم   مثل شما..

ما  حیوانات  را هم  خدا افریده  پس دوستمان دارد    ما نجس و ناپاک و الوده نیستیم  ما حیوانات هم

حق زندگی داریم  ما هم  مخلوقیم اما شما که اشرف مخلوقات هستید  با ما حیوانات چطور برخورد میکنید؟

www.cal.ir

 

این  مرکز نخستین مرکز  نگهداری از حیواناتبی سرپناه و اواره . در هشتگرد است و توسط     عده ای

انسان نیکوکار ساخته و اداره میشود   سخت نیست اگر حداقل به سایتشان سری بزنید .......

سایت این مرکزwww.cal.ir/

.......

 

 

 

یاد  از ان سگ

که درون  نگهش  یک جهان مهر  و وفا پنهان داشت

در  شب  سرد زمستان 

در کنار کوچه

چه غمین ناله خود سر  میداد

و چه   غمگین روزی کودکان سنگ به دست

چوب به دست در پی  او

او دوان  ناله کنان   زوزه کشان

من به  خود میگفتم   سگ ولگرد

به خدا  میبرد یک روز  پناه  و

از  او  میپرسد

این  همان  اشرف  مخلوقات است؟

وخدا.......

سگ  ولگرد  شبی   رفت و نیامد  هرگز 

شاید او رفت به دیدار خدا.........

 

این همان اشرف  مخلوقات  است؟!

 

 

...

 

 کانون دوستداران حیواwww.cal.ir/نات در سال ۱۳۸۲ توسطکانون دوستداران حیوانات در سال ۱۳۸۲ توسط فاطمه معتمدی با فاطمه معتمدی با هدف حمایت از محیط زیست و حیوانات و انجام فعالیت های اجتماعی و فرهنگی تشکیل شد. همکانون دوستداران حیوانات در سال ۱۳۸۲ توسط فاطمه معتمدی با هدف حمایت از محیط زیست و حیوانات و انجام فعالیت های اجتماعی و فرهنگی تشکیل شد. همکاری با ارگان های دولتی و انجام مطالعات زیست محیطی و ارائه اطلاعات بدست آمده به مراجع مربوطه در مورد مسائل مربوط به حیوانات نیز در برنامه های این گروه قرار گرفت.
این کانون نخستین مرکز خیریه نگهداری از حیوانات بی سرپناه ایران را در سال ۱۳۸۳ در دشت های وسیع شرقی شهر جدید هشتگرد راه اندازی کردکاری با ارگان های دولتی و انجام مطالعات زیست محیطی و ارائه اطلاعات بدست آمده به مراجع مربوطه در مورد مسائل مربوط به حیوانات نیز در برنامه های این گروه قرار گرفت. کانون دوستداران حیوانات در سال ۱۳۸۲ توسط فاطمه معتمدی با هدف حمایت از محیط زیست و حیوانات و انجام فعالیت های اجتماعی و فرهنگی تشکیل شد. همکاری با ارگان های دولتی و انجام مطالعات زیست محیطی و ارائه اطلاعات بدست آمده به مراجع مربوطه در مورد مسائل مربوط به حیوانات نیز در برنامه های این گروه قرار گرفت.
این کانون نخستین مرکز خیریه نگهداری از حیوانات بی سرپناه ایران را در سال ۱۳۸۳ در دشت های وسیع شرقی شهر جدید هشتگرد راه اندازی کرد
این کانون نخستین مرکز خیریه نگهداری از حیوانات بی سرپناه ایران را در سال ۱۳۸۳ در دشت های وسیع شرقی شهر جدید هشتگرد راه اندازی کرد