This Is It...

 

[Intro]

One, Two, Three, Four

[Chorus 1]
This is it, here I stand
I'm the light of the world, I feel grand
Got this love, I can feel
And I know yes for sure, it is real

[Verse 1]
And it feels as though I've seen your face a thousand times
And you said you really know me too yourself
And I know that you have got addicted with your eyes
But you say you going to live it for yourself

[Bridge]
I never heard a single word about you
Falling in love wasn't my plan
I never thought that I would be your lover
Come on baby just understand

[Chorus 2]
This is it, I can say
I'm the light of the world, run away
We can feel, this is real
Every time I'm in love, that I feel

 

[Verse 2]
And I feel as though I've known you since a thousand years
And you tell me that you've seen my face before
And you said to me you don't want me hanging round
Many times want to do it here before

[Bridge]
I never heard a single word about you
Falling in love wasn't my plan
I never thought that I would be your lover
Come on baby just understand

[Chorus 3]
This is it, I can feel
I'm the light of the world, this is real
Feel my song, we can say
And I tell you feel that way

[Hook]
And I feel as though I've known you for a thousand years
And you said you want some of this yourself
And you said you want to go with me all the while
And I know that it's really true myself

[Bridge x2]
I never heard a single word about you
Falling in love wasn't my plan
I never thought that I would be your lover
Come on please baby understand

 

I never heard a single word about you
Falling in love wasn't my plan
I never thought that I would be your lover
Come on dear please understand

[Outro]
I never heard a single word about you
Falling in love wasn't my plan

خداحافظ تابستان ...


خداحافظ تابستان...

روز های گرمت چه بی رحمانه سرد گذشت...


پ.ن1: امروز دبیر پرورشی اومده تو کلاس خودشو معرفی کرد بعد واسه اینکه یه چیز بگه گفت شما که چهارمید یعنی همون پیش دانشگاهی؟!!!! تازه بعدشم خیلی جدی با اعتماد به نفس کامل میپرسه خوب شما که چهارم تجربی هستید رشتتون چیه؟!!!! یعنی با همچین آدمایی سر و کار داریم نمیدونستم بخندم یا تأسف بخورم!!!


پ.ن2: امیدوارم زنده بمونم...


پ.ن3: مدتیه همش کابوس میبینم نمیدونم چرا!!


تا بعد...

درسته که...


درسته که ماه ژوئنه...

 

درسته که چهار سال گذشته...

 

بذار جمله مو درست کنم...

درسته که چهار سال از نبود او گذشته...

 

درسته که هیچ چیز رو به راه نیست...

 

درسته که هیچی سر جاش نیست...

 

درسته که تنها شدم...

 

درسته که دلم به اندازه تمام آسمون گرفته...

 

درسته که دیگه سما آبی نیست...

 

درسته که دیگه هیچ امیدی ندارم...

 

درسته که حتی واسه ادامه این راه نا ندارم...

 

ولی با این وجود هنوز هم سعی میکنم بخندم...


که اطرافیانم خوشحال بشن...


که فکر کنن هیچ مشکلی نیست...

 

اگر تا الان هم زنده موندم به خاطر عشق به اونه...



پس میمونم و میخندم...


میدونم که او هم همین رو میخواد...

 

چهارمین سالگرد جاودانگیت مبارک ارباب...



بدترین روز های زندگیم

اتفاقای خوب (!!!) داره پشت سر هم برام میفته

دیگه حالم داره از این زندگی مسخره به هم میخوره

کاش یه اتفاق امیدوارکننده واسم بیفته

اگه این طور پیش بره... :-(

خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم...انقدر تو زندگی و مشکلات فرو رفتم که دیگه خودمم نمیشناسم!

بیخیال...چه میشه کرد

فردا امتحان زیست دارم...سخته ولی من عاشق زیستم...امیدوارم امتحانم رو خوب بدم

اینجا هوا خیلی سرده...فصل مسخره!!

سرمای شدیدی خوردم و حالم اصلا خوب نیست فردا هم که باید صبح زود بیدار شم

خلاصه کم کم دارم به درجه ی والای شهادت نائل میشم!!!

واسم دعا کنید


تابعد

باید بیدار بمانم...

 

 


هی فکر می کنم

هی باقلم به کاغذ سیخ می زنم
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

این بار حرف ،حرف نگفته ست

یک حرف تازه

نه از تو...

اما

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

انگار این قلم

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

 

 

n

 

نشسته ام توی کمدِ کناره پنجره

و هق هق شبانه ام را توی گلویم خفه میکنم

هیچ کس نباید بفهمد هیچ کس

باید بیدار بمانم

باید تا دیر نشده

پرت و پلاهایم را بریزم

توی این صفحه ی خاکستری و

فرار کنم

دِ فرار

سال هاست که از خودم هم فرارکرده ام

فقط نمی دانم

چرا نمیشود از تو فرار کرد

از تو

از ان خاطره هایی که یادش هر شب ناخنکی به دل ما میزند

و در میرود

باید بیدار بمانم

و احساس به تاراج برده را زیادی اینجا خرج کنم

زیادی

زیادی

منِ زیادی

نوشته های زیادی

نوشته های قرمز

که بوی لاشه اش در آمده

خسته کرده

تو را

من را

دیگری را

که حتی ذره ای هم نگاهش نمیکنی

ههه

نگاه به این کلمه ها هم زیادی

باید بیدار بمانم

تارهای ویلون  قدیمی را پاره کنم

ویلون با سیمهای پاره

با نت های قدیمی سوزناک

عین زندگی من

حالا دیگر باید بخوابم

زیادی گند زده ام

زیادی گند همه چی را در اورده ام

زیادی دویدم برای کسی که دیگر نیست

باید بخوابم

خاطراتم را بغل بگیرم و با عطر لباست

خودم را به خواب بزنم

حال من خراب نیست

چرا این ها را میگویم

که دیگر نمی آیی و

دیگر نمیخوانی

هی...

ببین با من چه کرده ای...

دیگر نمیتوانم لبخند بزنم...

دیگر نمیتوانم همصدا با تو نغمه ی زندگی را سر دهم...

به تو که نگاه میکنم...

قلبم تیر میکشد...

کافی است...

کافی...

مرگ میخواهم...

فقط اندکی مرگ...

 

 

m

یه نظر...

سلام دوستان عزیز...

امیدوارم که حالتون خوب باشه...

 

مدتی نبودم...امروز که اومدم نظرات وبلاگ رو چک کنم با نظر خصوصی برخوردم که لازم دیدم جوابش رو اینجا بدم تا این بحث در همینجا برای همیشه تموم بشه...

 

متن نظر به صورت زیر هست:


دوشنبه 3 بهمن1390 ساعت: 12:0  توسط:؟

 

سلام.خوبی؟میدونم ممکنه اصلا ازحرفام خوشت نیاد.ولی شانسمو امتحان میکنم.چون ازدیروز خیلی منو درگیرخودت کردی.چون میدونم تواین سن وسال واین فکرارو داشتن یعنی چی.ولی حالا فرق داره.شاید یه روز توام به اینا برسی.مایکلو دوست دارم.عاشقونه.وخیلی برام جالب بود.یه آدم که تو دنیای بی محدودیت غرب بزرگ شده وبی نهایت محبوب وثروتمنده...اینقدر خدا رو باور داره ومعتقده خدا عاشقتر از اونیه که همه فکرمیکنن.باور داره خدا همه جا هست.چرا به خودت گفتی کافر دخترخوب؟مگه هرکی اسلامی رو که رواج داره(که البته هیچ شباهتی با اصل اسلام نداره)رو قبول نداشته باشه کافره؟!گفتی حیونارو دوست دارم.این خیلی خوبه.گفتی ازاونایی که سوسک(یاسگ و...) میبینن وجیغ میزنن متنفرم.منم همینطور!(آزردن چهارپایان زبان بسته به هیچ وجه پسندیده نیست)میدونی اینو کی گفته؟علی.امام علی خودمون.ولی خیلیها به این حرف عمل نمیکنن.این معنیش این نیست که علی بده.اونایی که اسمشونو گذاشتن پیرو علی!!بدن.گفتی خانواده ام جغدوکلاغ وشوم میدونن!(خطاب به اهل جاهلیت:بدانید که عامل شومی گناهان شماست "نه پدیده های خداوند")این جمله قرآنه.وحالا سخن پیامبر(فال بدن زدن وآن را در سرنوشت آدمی موثر دانستن نوعی شرک به خداست!!!)کی اینو میدونه؟اونایی که ادعای اسلامو قرآن میکنن هیچی نمیدونن.نوحه میخونن و برای اماما گریه میکنن برای شمشیری که به بدنشون خورد.ولی به این فکرنمیکنن که درد اونا شمشیرنبود.تنهاییی بود!اگه تنها نبودن که اینقدراحت نمیمردن!فک نکن آدم مذهبی هستم.اینا چیزاییه که خودم بهشون رسیدم.بامطالعه وفکر.حقیقت دین و خداو...خیلی قشنگتراز این چهره ی مضحکیه که بعضی جاها جلوه داده میشه.آره درس دینی مذخرفه!ولی خود دینی نه!ولی با این روش درس دادن حتی دینی رو مذخرف جلوه میدن.نگو بی اعتقادم.دنبال اثبات اعتقادای خودت باش.از کجامیدونی دین برعکس حرف ترو زده واونی که بقیه میگن درسته.اینجوری زندگی نکن چون تا آخرش احساس کرخی وتنهایی میکنی. مایکلو دوس داری؟میدونم عاشقشی.عاشق همه چیش باش.بزرگترکه شدی بهتراینارو میفهمی.فعلا


 

سلام دوست عزیزی که هنوز خودتم هویتت رو نمیدونی!!!

در زندگی همیشه سعی کردم به عقاید کسی توهین نکنم ولی به کسی هم اجازه ی دخالت در عقاید شخصیم رو ندادم...

حتی پدرم که بی نهایت برام عزیزه هم نتونسته عقایدم رو عوض کنه و همینطور که هستم با من کنار اومده...

هر کس یه عقایدی داره...من شاید مایکل جکسون رو دوست داشته باشم ولی خیلی از کارها و عقایدش رو دوست ندارم...نمیدونم متوجه منظورم میشی یا طبق معمول مثل دیگران موندی توش!!!

من الان هم به شما و دین قشنگت توهین نمیکنم ولی خوب دیگه...بیخیال!!

باید بگم که زیاد خودت رو درگیر من نکن...از تو گنده تراش نتونستن منو به راه راست (!!) بیارن!!

 

امیدوارم دیگه این بحث ادامه پیدا نکنه!

 

تا بعد...

...

 
 
 
همیشه سرما رو دوس دارم چون دلیل یخ زدنم میشه سرما

ولی وقتی هوا گرمه و یخ می زنم،

همه بهم شک می کنن...!

کاش می دونستی نبودنت سردترین زمستونی بود که تجربه کردم تو چله تابستون!


 

 

 

این روز ها خنـــــــــــــده هایم شکلاتی شده اند!

زیادی خالص...

تلخ تلــــــخ !!!

مثل خودت مایک...مثل خودت...

 

 

mjj

 

 

امشب هم 

کلاف دلتنگی هایم را 

برمی دارم و می بافمش تا تو... 

به تو نخواهم رسید اما 

به صبح شاید...

 

تنها شاهد اشک های شبانه ام ...

 

 

 

تنها شاهد اشک های شبانه ام ...

همین صفحه ی سفید و جوهر سیاه است ...

هرگز نخواستم چشم نا محرم این لحظه های ناآشنا ...

فرو ریختن اشک را بر گونه هایم ببیند ...

همیشه بالش سکوت را ...

زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم ...

تا کسی صدایم را نشنود ...

اما تو ...

تو که از گریه های پنهانی من با خبری ...

چه کنم ...

گاهی همین گریه های گهگاه ...

جای خالی تو را

در غربت ترانه هایم پر می کند ...

 

 

 

.

 

 

در آرامش بخواب پسر کوچولوی افسانه ای...

دلم برات خیلی تنگ شده...اندازه ی تموم ستاره ها...

ببینم فراموشم که نکردی؟!

 

بی تو چه کنم؟

 

 

وقتی تو بودی زندگی رنگ دیگری داشت ...

با تو زندگی را جور دیگری می دیدم ...

مفهوم دیگری داشت ، عشق بود و عشق ...

با تو من تا اوج زیبایی پر کشیدم، تا ان سوی نگاهها ...

تا آن سوی احساس رفتم ...

با تو  تا آن سوی دشت عاشقی بال گشودم ...

 

وقتی تو بودی ستاره ها بیشتر می درخشیدند ...

آسمان آبی تر بود  و مهتاب زیباتر ...

 

وقتی تو بودی شعر ناب زندگی را از بر بودم ...

 

اما اکنون بی تو هیچم ...

بی تو زندگی خالی از رنگ است ...

 

یاس ها بوی غم می دهند ...

  وقتی تو رفتی عشق نیز رفت ...

مهربانی پر کشید ...

و محبت بر باد رفت ...

 

وقتی تو رفتی گل لبخند بر روی لبانم خشک شد ...

بی تو قلبی در سینه ام نیست که بتپد ...

چشمانم دریای غم و وجودم از تهی سرشار ...

 

بی تو مهتاب چه غمگین و بی احساس است ...

 

وقتی تو رفتی قلبم را نیز با خود بردی به دیار فراموشی ...

تو رفتی و با رفتنت شکوفه های عشق پرپر شد ...

و درخت آرزوهایم شکست ...

 

وقتی تو رفتی بهارم را خزان ربود ...

و زیبایی تا افقهای دور پر کشید ... 

 

به من بگو ...

بی تو چه کنم؟ ای زیباترین گل هستی  

ای بهترینم...

 

 

 

 

m

 

 

 

 

 

بعد از مدت ها…

سلام دوستاى عزيزم… واقعا تأسف آوره كه من تو اين مدت اصلا وبلاگم رو به روز نكردم!!!! ميدونم اگه بگم سرم خيلى شلوغه و وقت ندارم ميگين خب ما هم وقت نداريم و سرمون شلوغه! ميدونم كم كارى از خودمه…:'( متاسفم…:'( فقط همين!:'(