مایکل جکسون

MICHAEL JACKSON IS NOT DAED

مایکل جکسون

MICHAEL JACKSON IS NOT DAED

سخنی از مایکل جکسون

 

«اگر با این احساس که دیگران عاشق شما هستند به دنیا بیایید و با همین احساس دنیا را ترک کنید، با هر اتفاق ناخوشایندی که بین این دو زمان برایتان اتفاق بیافتد کنار خواهید آمد.» کتاب رقصاندن رویا (۱۹۹۲

شهلا جکسون

اتاق آبی

اتاق آبی

اتاق آبی خالی افتاده بود.هیچ کس در فکرش نبود.نیرویی تاریک مرا به اتاق آبی می برد.گاه میان بازی

اتاق آبی صدایم می زد . از هم بازی ها جدا میشدم میرفتم تا میان اتاق آبی بمانم و گوش بدهم.چیزی در من

شنیده می شد .مثل صدای آب که خواب شما بشنود.جریانی از سپیده دم چیزها از من می گذشت و در من به

من می خورد.چشمم چیزی را نمی دید.به سبکی پر می رسیدم و در خود کم کم بالا میرفتم و حضوری کم کم

جای مرا می گرفت حضوری مثل وزش نور.وقتی این حالت ترد و نازک مثل یک چینی ترک می خورد

از اتاق آبی می پریدم بیرون.می دویدم میان شلوغی اشکال... 

بقیشو خودتو دنبال کنید خیلی قشنگه! 

.

جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام

وبر این شاخه های شکسته می گریم

مرا تنها گذار

ای چشم تب دار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار.

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم

مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم

و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند

طلسم شکسته خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.

او را بگو

تپش جهنمی مست!

او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.

جهنم سرگردان!

مرا تنها گذار.

سهراب سپهری

تنها...

تنها شاهد اشکهای شبانه ام

همین صفحه ی سفید و جوهر سیاه است

هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های نا آشنا

فروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند

همیشه بالش سکوت را

زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشته ام

تا کسی صدایم را نشنود

اما تو

تو که از گریه های پنهانی من با خبری!

چه کنم

گاهی همین گریه های گهگاه

جای خالی تورا

در غربت ترانه هایم پر می کند

باور کن!

 

  

دوستت دارم

۲۹اگوست...

دو شبح

ریشه ها در خاک
ریشه ها دراب
ریشه ها در فریاد
.
شب از ارواح سکوت سرشار است
و دست های که ارواح را میرانند
 و دست هایی که ارواح را به دور
به دوردست
می تارانند.
.
-دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند

-ما رقصیده ایم
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم

-دو شبح در ظلمات
در رقصی جادویی خستگی ها را باز نموده اند

- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم.
.
شب از ارواح سکوت
                        سرشار است
ریشه ها
         از فریاد و
رقص ها
         از خستگی.

.......................................                      
تولدت مبارک دوست خوبم
میدونم یکی دوسالی هست که تولدت رو با اون اسمونی ها
جشن میگیری امیدوارم بهت خوش بگذره
فقط یه گوشه ای چشمی هم به ما نشون بده
.
تنها دارای من قلب کوچیک منه اونم تو این روز مال تو تقدیم به
تو چون تو ازش خوب مراقبت میکنی و نمیذاری بشکنه
.
هنوز منتظر نشونه هستم میدونی که....
هنوز منتظرت هستم هم من هم پروانه ها قاصدکها درختها و ستاره ها و رودخانه...
همه همون جای همیشگی یادت که نرفته؟
بزار بگم:
ادرس: قلب عاشق ناکجا اباد تپه شاپرکها!!!
منتظرتم!
.
زادروزت مبارک دوست من...
تولدت مبارک مایکل...
53سالگیت مبارک عشق من!

هتل دلشکستگی

Heartbreak Hotel

هتل دلشکستگی


از وقتی که معشوقم مرا ترک کرده

مکان جدیدی برای اقامت یافته ام

که در انتهای خیابان تنهایی
 

ودر هتل دلشکستگی قرار دارد  


دقیقا من بسیار تنها خواهم بود عزیزم

  

بله من بسیار تنها هستم

من آنقدر تنها خواهم بود که گویی در انتظار مرگم 


اگر چه این هتل همواره پر از مردم است
 

.

هنوز میتوانی اطاقی در آن پیدا کنی
 

برای عاشقان دل شکسته 
 

که در آن از دلتنگی گریه کنند
 

دقیقاآنها بسیار تنها خواهند بود
 

دقیقاآنها بسیار تنها خواهند بود بله آنها بسیار تنها خواهند بود

 

 

.آنها آنقدر تنها خواهند بود که گویی در انتظار مرگند
 

,

اکنون اشک از چشمان پیشخدمت هتل جاری شده
 

 

دفتر دار هتل لباس سیاه پوشیده
 

آری آنها مدتهای مدید در خیابان تنهایی بوده اند
 

و هرگز و هرگز به گذشته نظر نمی افکنند

 

,

خوب حالا اگر معشوقت تو را ترک کرده
 

 

و داستانی برای گفتن داری
 

 

قدم زنان به انتهای خیابانتنهایی به هتل دلشکستگی برو 

,

جایی که در آن خواهی بود بسیار تنها خواهی بود
,

بله تنها خواهی بود

آنچنان تنها که گویی انتظار مرگ را می کشی
 


سلام دوستان 

امروز که این شعر رو پست کردم اصلا تو موقعیت خوبی نیستم 

ولی بد جوری دلم برای الویس تنگ شده بود 

الویس دوستت دارم 

ژیلا 

منبع:وبلاگ ژیلا جون

بازگشت به سیاهی

نمیدونم چی بگم  

خیلی دیر کردم بازم جا موندم لعنت به من که تا این حد غافل بودم  

نمیتونم چیزی در موردش بگم بگم چون همه میدونیم که کی بود 

اما حالا دیگه اینجا نیست 

 

خیلی دوستش داشتم صداش موهاش چشماش سایه ی کشیده وپر رنگی که 

همیشه پشت چشماش بود

فکر نمیکردم اینقدر زود بره 

  

و حالا... 

تولد:14 سپتامبر1983 

پایان:23جولای2011

Amy Winehouse I love you 

  

بگو...

بگو اب
(اب)
بنشین به قایق خواب
پارو زنان گذر کن
از رودهای مهتاب
بگو باران
(باران)
در کوچه ی بهاران
جان را به رقص اورد
اواز جویباران
بگو برف
(برف)
دریای ابی ژرف
با جمله های امواج
از خاک می زند حرف
بگو ابر
(ابر)
در پشت بوته ها ببر
با رد پای اهو
ارام میکند صبر
بگو تگرگ
(تگرگ)
جنبید شاخه و برگ
اهو گریخت چون باد
از زیر پنجه ی مرگ
بگو ژاله
(ژاله)
گلهای سرخ لاله
از دانه های شبنم
پرگشت چون پیاله
بگو بخار
(بخار)
شد افتاب بیدار
از روی دامن کوه
برخاست مه سبکبار 

سلام دوستان  

من که عاشق این شعرم یه حس عجیبی بهم میده ولی شما رو نمیدونم 

راستیتش یاد اهنگ (بگو بگو بگو) میوفتم خیلی برام جالبه 

تا بعد...  

تپه شاپرکها

یادته وقتی خیلی کوچیک بودم اومدی و دستمو گرفتی

گفتی اومدی تا برای همیشه باقی بمونی...

بعد با هم شروع کردیم به بازی کردن تمام روزها رو با بازیهای شیرین

کودکانه به پایان میرسوندیم

و شبها زیر نور ستاره های چشمک زن دراز میکشیدیم و دنبال ستاره ای

اشنا میگشتیم تا خوابمون ببره...

دوباره روز بعد شاپرکها میومدن تا سلطان زیبای و منو از خواب بیدار کنن

تا دوباره صفحه ای تازه ی از تاریخ رو ورق بزنیم

تو رو از خواب بیدار میکردن تا زیبای و خوبی جهان رو فرا بگیره...

بعد شروع میکردی به کار همیشگیت!

به هر بچه ای که می رسیدی قاصدکی از شعر عشق و زیبای میدادی

و بچه ها ...

و این جوری بود که عطرت همه ی دنیا رو فرامیگرفت و تا بی نهایت پیش میرفتی

.

اما حالا خیلی دلم گرفته...

دوسالی میشه که دیگه روزها از بازیهای کودکانه خبری نیست

و شبها دیگه ستارها به من چشمک نمیزنن

چون ...

تنهای تنهام

تنها تر از همیشه

دیگه قاصدکها ...

اما من همیشه همون جای همیشگی روزها روی تپه شاپرکها و شبها

کنار رودخانه ی پایین تپه منتظرتم

تا با هم از لابه لای ستاره های چشمک زن دنبال ستاره های اشنای بگردیم  ستاره ای

که برای اولین بار در اونجا متولد شدی ستاره ای که مطعلق به من تو و همه ی بچه هاست

و همه ی کسانی که در قلب شون برای همیشه یه کودک دوست داشتنی باقی میمونن ...

پیتر پن.عزیز من چرا بر نگشتی تا منو هم با خودت به ناکجا اباد می بردی... 

ولی فراموش نمیکنم که تو یک بار برای همیشه اومدی تا باقی بمونی...