مایکل جکسون

MICHAEL JACKSON IS NOT DAED

مایکل جکسون

MICHAEL JACKSON IS NOT DAED

نیمکت چوبی

باران

میشد بوی زندگی را در کوچه های دلتنگی حس کرد

کوچه های به درازای عمر و پهنای سایه ی مرگ و  درخت هایی که شاخه هایشان با  حسرت

به برگ های زرد شده ی روی زمین نگاه میکنند برگهای که هر کدام ورقی از دفتر خاطرات

درخت بودن و حالا روی زمین افتاده اند

دیگه نه بهار بود نه تابستان

پاییز!

 باران میبارید و زمین را میشست انگار هر قطره ان به محض فرود و رسیدن به زمین اسفالت و

شکاف میکنه و به قلب زمین راه خودشو پیدا میکنه

اما اونقدر اروم میبارید که کم کم خیس شدن خود را زیر باران حس  نکردم

مه همه جا بود هر جای

گوشه ای نیمکت چوبی فرسوده ای بود  فرسوده از گذر زمان و تنها در کناری زیر نم نم باران تقریبا خیس شده بود

چتری باز روی نیمکت بود و زیر چتر یه تیکه کاغذ گرفتمش تا بخونم اما ...

چند قطره باران روی ان بارید و نوشته ها رو از بین برد کاغذ خیس شده بود و گریه میکرد!

صدای پا رو به وضوح میشنیدم مردی بارانی بلند مشکی پوشیده بود و ارام ارام دور میشد

بی اختیار صدا زدم صبر کن... وایستا...

ایستاد و برگشت.مات و حیران بهش نگاه میکردم

چهره ای اشنا لبخندی زیبا زد و دست تکان داد و اهسته در حالی که به جلو قدم بر میداشت

محو شد.

احساس سرمای شدیدی داشتم اما قلبم از حرارت در حال منفجر شدن بو دطاقت نیاورد م روی نیمکت نشستم هنوز گرم بود...  

خاطرات و عکسها

عکس 

 

 

عکس 

 

 

عکس 

 

 

عکس 
 
 
همیشه و همیشه دوستت خواهم داشت